شادیهای کوچک یک خانه | ||
همه جا صحبت از روز دختر است، پسرکمان می پرسد: پس کی روز پسر می شود، در تلگرام شعری می خوانم: روز تولدت به غلط روز دختر است در اصل روز آمدنت روز خواهر است.... به دلم می نشیند، می گویم: امروز روز خواهر است. پسرک: روز داداش کی است؟ من: ده روز دیگر، روز تولد امام رضا علیه السلام.
از نام گذاری جدیدمان بسی مشعوف می شوم. این طوری قشنگ تر است، نیست؟ [ دوشنبه 94/5/26 ] [ 12:23 صبح ] [ ام علی ]
[ نظرات () ]
قرار میگذاریم که عصبانی نشویم و اگر یک وقتی شدیم، قرارمان را به یاد هم بیاوریم، این را میوه دلمان پیشنهاد می دهد، بعد یک رمز می گذاریم تا به یاد هم بیاوریم، یک چیزی که فقط ما دو تا بدانیم، رمزش را هم او پیشنهاد می دهد... با خودمان هم قرار می گذاریم که همیشه آبی صحبت کنیم، آبی با گل های ریز صورتی، مثل نازبانوی حدیث کساء، با آرامش، با مهربانی... سعی می کنیم پایبند باشیم و گزارش نتیجه اش را هم بدهیم. پ.ن: امروز را با داداش رضا و آبجی معصومه، در حال و هوای بالگرد بودیم، اولین قسمت از ماجراهای این برادر و خواهر. [ شنبه 94/5/24 ] [ 3:59 صبح ] [ ام علی ]
[ نظرات () ]
دیدار آقایم با دانشجویان. چقدر دوست داشتنی ترند در این جمع های دانشجویی. یاد سال 82 به خیر. من: یعنی بعد امام زمان، بزرگتر از آقا هست؟ بابا: نمی دانم. (می دانم که می داند!) علی: چی؟ حرفم را تکرار می کنم و بعد می گویم: منظورم بزرگتر نیست ها! علی لبخندی می زند و می گوید: می دونم یعنی قوی تر... ***** علی: این دو تا نگهبان کنار آقا برای چی ایستادند؟ من: اینا محافظند. مواظب آقا هستند که کسی شهیدشان نکند. دشمنا خیلی دلشون می خواد آقا رو شهید کنند. علی بعد از چند ثانیه در حالی که قاشق غذا را به دهانش می برد با حالتی متفکرانه: خدا رو شکر که هنوز آقا رو شهید نکردند! [ سه شنبه 94/4/23 ] [ 3:19 صبح ] [ ام علی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |